دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۱
چگونگی بزرگداشت عاشورا در سیره معصومان علیهم السلام/ راز گریه بر امام حسین (علیه السلام)

حوزه / گریه بر شهید به ویژه گریستن بر سیدالشهداء علیه السلام، عبادتی است که خدای متعال دوست دارد و تزریق آمپول معنویت به روح انسان و جامعه است که زندگی و بیداری می آورد و ارزشهای انسانی و اسلامی را زنده می سازد.

حجت الاسلام والمسلمین محمّد خردمند، کارشناس پاسخ به شبهات مجمع جهانی اهل بیت (علیهم السلام) در گفتگو با خبرگزاری «حوزه»، چگونگی بزرگداشت عاشورا در سیره معصومان علیهم السلام و راز گریه بر امام حسین(علیه السلام)  را تشریح نمود.

 با نظر به برخی از شبهات که درباره عزاداری محرم و شهادت حضرت امام حسین علیه السلام مطرح شده؛ این مسأله مطرح است: مراسم روز عاشورا را چگونه برگزار کنیم؟ در روز عاشورا غمگین باشیم یا شاد؟

در قرآن کریم آمده است: "قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ." (1) یعنی: بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد، و گناهانتان را بيامرزد؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. بنا بر این لازمه محبت به خدا، پیروی از رسول خدا (ص) است و پیامبر اکرم (ص) هم مسلمانان را سفارش کرده به ثقلین یعنی کتاب خدا و عترت رسول خدا (ص) تمسک نموده و از آن دو پیروی کنند پس بهترین روش این است که سیره اهل بیت علیهم السلام را در این موضوع (بزرگداشت عاشورا) بشناسیم و بر طبق آن عمل کنیم. سیره متواتر اهل بیت علیهم السلام عزاداری و گریستن و گریاندن بر شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه است و در این زمینه روایات و گزارشهای تاریخی فراوان است. به عنوان نمونه به دو روایت توجه بفرمایید:

1- مصباح المتهجّد عن عبد اللّه بن سنان: دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ [الصّادِقِ‏] عليهما السلام في يَومِ عاشوراءَ، فَأَلفَيتُهُ كاسِفَ اللَّونِ، ظاهِرَ الحُزنِ، ودُموعُهُ تَنحَدِرُ مِن عَينَيهِ كَاللُّؤلُؤِ المُتَساقِطِ. فَقُلتُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! مِمَّ بُكاؤُكَ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكَ؟ فَقالَ لي: أوَ في غَفلَةٍ أنتَ؟ أما عَلِمتَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام اصيبَ في مِثلِ هذَا اليَومِ؟ ... قالَ: و بَكى أبو عَبدِ اللّه عليه السلام حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ بِدُموعِهِ.

مصباح المتهجّد به نقل از عبد اللّه بن سِنان: در روز عاشورا بر سَرورم امام صادق عليه السلام وارد شدم، در حالى كه گرفته و اندوهناك بود و اشك‏هايش همانند لؤلؤ از چشمانش سرازير بود. گفتم: اى پسر پيامبر خدا! گريه‏ات از چيست؟ خداوند، چشمانت را گريان نكند! به من فرمود: «آيا غافلى؟! آيا نمى‏دانى كه حسين بن على عليه السلام در چنين روزى كشته شد؟!». امام صادق عليه السلام چنان گريست كه مَحاسنش از اشك‏هايش تر شد. (2)

2- كامل الزيارات عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصّادق‏] عليه السلام، قال: كُنّا عِندَهُ، فَذَكَرنَا الحُسَينَ عليه السلام، فَبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام و بَكَينا. قالَ: ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، فَقالَ: قالَ الحُسَينُ عليه السلام: أنَا قَتيلُ العَبرَةِ، لا يَذكُرُني مُؤمِنٌ إلّا بَكى.

كامل الزيارات به نقل از هارون بن خارجه: در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه از حسين عليه السلام ياد كرديم. ايشان گريست و ما هم گريه كرديم. امام عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «حسين عليه السلام فرمود:" من كشته اشكم و هيچ مؤمنى مرا ياد نمى‏كند، مگر اين كه مى‏گريَد"». (3)

  گفته می شود چون امام حسین (ع) پیروز شده پس چرا گریه کنیم؟!حجت الاسلام محمد خردمند

در این پرسش، شرایط استنتاج مراعات نشده و از یک گزاره درست، نتیجه نادرست گرفته شده است. گزاره درستی که در این پرسش آمده این است: "حضرت امام حسین (ع) پیروز شد." می دانیم حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه همواره در حال عبادت خدای متعال بود و در راه دوست ایثارگرانه قدم بر می داشت و در روز عاشورا نیز خالصانه و مخلصانه و با فداکاری و جانانه کوشید و سرانجام به همه آرزویش رسید و در راه انجام وظیفه امر به معروف و ابراز دوستی حضرت حقّ جل جلاله به سعادت شهادت (إحدی الحُسنَیَین) نایل شد. بنا بر این او هرگز شکست نخورد و بلکه به بهترین و عالی ترین درجه موفقیت دست یافت و در نتیجه؛ روز عاشورا روز پیروزی امام حسین علیه السلام است. آری به یقین می دانیم که حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه پیروز شد. و کیست پیروزمندتر و سعادتمندتر از حضرت امام حسین (ع)؟! سیدالشهداء علیه السلام، آبرومند درگاه الهی (وجیه عند الله) و محبوب زمینیان و آسمانیان است و هنوز بعد از گذشت قرنها از شهادتش، نام و یاد او و مرام جاودانه اش انقلاب تکاملی می آفریند و بندهای بردگی و ظلم و بیداد را ویران می سازد و آزادگان جهان از او درس خدامحوری، فداکاری و عدالتخواهی و ... می آموزند و ... 

امّا استنتاج نادرست این است: "پس نباید گریست." در اینجا تک بُعدی به قضیه عاشورا نگریسته شد؛ اشکال این است که چرا به این مسأله بزرگ انسانی به صورت جامع و همه جانبه نگاه نکرده اند؟! ... هر دوستی در فراق محبوبش، غمگین و گریان شده و ناله می کند و اشک می ریزد و به قول سعدی: "بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران* کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران."

استاد شهید مطهری نیز به این پرسش در کتاب حماسه حسینی، به صورت مفصل پاسخ داده؛ ایشان از جمله چنین نوشته ... شهادت، موفقيت است نه شكست. مگر نه اين است كه على عليه السلام همواره آرزوى شهادت مى‏كرد و مى‏گفت: «لالْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ اهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ ميتَةٍ عَلى فِراشٍ ...» (4)، مگر نمى‏گفت: «وَ اللَّهِ لابْنُ ابى طالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ امِّهِ»؟! (5) مگر بلافاصله پس از ضربت خوردن از ابن ملجم نگفت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؟! (6) مگر در وقتى كه در بستر افتاده بود نگفت: «... وَ ما كُنْتُ الّا كَقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبٍ وَجَدَ»؟! (7) مگر سيد الشهداء نگفت: «وَ ما اوْلَهَنى الى‏ اسْلافِى اشْتياقَ يَعْقوبَ الى‏ يوسُفَ»؟! (8) مگر نگفت: «لا ارَى الْمَوْتَ الّا سَعادَةً وَ لَا الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَماً»؟! (9) ولی اين مطلب را با مقياس ديگرى هم بايد سنجيد و آن، مقياس اجتماعى است. ... اسلام يك سلسله حبّ و بغضهاى منطقى دارد. دستور ائمه اطهار به اقامه عزاى حسين بن على عليه السلام-   به خاطر تشفّى قلب حضرت زهرا فى المثل نيست، حضرت زهرا أَجَلُّ شأناً از اين امور است؛ براى احياء نيت حضرت سيد الشهداء و حضرت زهراست. از اين‏ جهت اظهار تأثر مى‏شود كه چرا چنين حادثه‏اى واقع شد. به منزله «آخ» است كه مبادا تجديد شود. براى تقويت روح مبارزه است. البته تجليل شهادت و جشن شهادت نيز اگر به شكل معنوى و اخلاقى باشد نه آن‏طور كه فعلًا در عيد كريسمس معمول است، ممكن است تشويق به جهاد در او باشد؛ اما تشويق به تنهايى كافى نيست؛ حبّ و بغض بايد با هم توأم باشد تا روح مبارزه در شخص پيدا بشود. احياء روح مبارزه به اين است كه مظاهر ظلم و كفر همواره در برابرمان فرض شود و به آنها لعن و نفرين شود و آرزوى قطع و قمع آنها تلقين گردد، همان‏طور كه در رَمْى جمرات هميشه ما بايد شيطان را مجسم فرض كنيم و به او سنگ پرتاب كنيم. غرض اين نيست كه آرزوى مردن فقط تلقين شود. آرزوى مردن فقط خوب نيست. غرض آرزوى شهادت است. آرزوى شهادت وقتى محقَّق مى‏گردد كه انسان خود را در مقابل صف مخالف ببيند و از پيشرفت آنها و عملى شدن نقشه آنها در اجتماع متأثر گردد، و توأم با اشك شوق براى خوبان و سرمشقهاى عالى انسانيت، آتش خشمش براى مظاهر كفر و ظلم زبانه كشد. ... پس شهادت را اگر به مقياس فردى بسنجيم بايد موفقيت بشماريم و جشن بگيريم و شادى كنيم، ولى اگر به مقياس اجتماعى در نظر بگيريم بايد از يك نظر آن را شكست جامعه بدانيم، جامعه‏اى منحط كه خود سيد الشهداء فرمود: «وَ عَلَى الْاسْلامِ السَّلامُ اذْ قَدْ بُلِيَتِ الْامَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ» (10) و امثال اين كلمات؛ و از نظر مصالح اجتماعى و تجديد و احياء روح مبارزه و نبرد در راه حق البته ايجاد مكتب گريه و تأثر، مؤثرتر و مفيدتر است. (11)

پاسخ آیت الله العظمی مکارم شیرازی به یک پرسش

همچنین حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به این پرسش که: " چرا سوگوارى مى‏كنيم؟! مى‏گويند اگر امام حسين عليه السلام پيروز شد، پس چرا جشن نمى‏گيريم؟ چرا گريه مى‏كنيم؟ آيا اين همه گريه در برابر آن پيروزى بزرگ شايسته است؟"، نوشته است: آنها كه اين ايراد را مطرح مى‏كنند، «فلسفه عزادارى» را نمى‏دانند و آن را با گريه‏هاى ذليلانه اشتباه مى‏كنند.، آنگاه گریه را به چهار قسم: 1- گريه‏ شوق، 2- ‏ گريه‏ عاطفى، 3- گريه پيوند با هدف و 4- گريه ذلّت و شكست) تقسیم کرده و با ذکر تعریف و مثال برای هر کدام، افزوده است: هرگز براى امام حسين عليه السلام چنين گريه‏اى (گريه ذلّت و شكست) مكن كه او از اين گريه بيزار و متنفّر است؛ اگر گريه مى‏كنى، گريه شوق، عاطفه، و پيوند با هدف باشد. ولى البته مهم‏تر از سوگوارى، آشنايى با مكتب امام حسين عليه السلام و ياران او، و پيوستگى عملى به اهداف آن بزرگوار و پاك بودن و پاك زيستن و درست انديشيدن و عمل كردن است. (12)

  به صورت مشخص چه کسانی بحث شادی در روز عاشورا را مطرح کرده اند؟

توجه بفرمایید که بحث در نقد و محاکمه اشخاص نیست بلکه هدف نقد و بررسی اندیشه ها است و در اینجا در صدد بررسی جامع و کلی نیستیم و به صورت جزئی و مصداقی پاسخ می دهیم که نتیجه کاربردیش بیشتر است: سید بن طاووس در مقدمه کتاب "اللهوف علی قتلی الطفوف" چنین بیان می دارد:

" ... و لو لا امتثال أمر السنة و الكتاب في لبس شعار الجزع و المصاب لأجل ما طمس من أعلام الهداية و أسس من أركان الغواية و تأسفا على ما فاتنا من السعادة و تلهفا على امتثال تلك الشهادة و إلا كنا قد لبسنا لتلك النعمة الكبرى أثواب المسرة و البشرى و حيث في الجزع رضا لسلطان المعاد و غرض لأبرار العباد فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع و آنسنا بإرسال الدموع و قلنا للعيون جودي بتواتر البكاء و للقلوب جدي جد ثواكل النساء فإن ودائع‏ الرسول (ص) الرءوف أبيحت يوم الطفوف‏ و ...   (13) یعنی: ... اگر این نبود که اطاعت کتاب و سنت واجب است که فرمان داده به پوشيدن جامه بى‏تابى و مصيبت زدگى به خاطر از بين رفتن نشانه‏هاى هدايت و تأسيس پايه‏هاى گمراهى و تأسف بر سعادتى كه از دست ما رفته، و تأثر بر اين شهادتى كه واقع شده؛ آری اگر این چنین نبود و کتاب و سنت دستور به عزاداری نداده بود در این صورت ما در مقابل اين نعمت بزرگ جامه‏هاى شادی و بشارت به تن ميكرديم، ولى چون خدای روز معاد، راضی به نالیدن در این مصیبت است پس ما هم جامه گريستن پوشيديم و با اشك ريختن انس گرفتيم و به چشمان خود گفتيم: پیاپی گریه و زاری كنيد و به دلها گفتيم: هم چون‏ زنان فرزند مرده در ناله بكوشيد كه امانت‏هاى پيامبر مهربان (ص) در روز جنگ مباح شمرده شد و ...

دانستنی است که هرچند سخن سید ابن طاووس در اینجا درست است و اشکالی ندارد و جان کلامش تأکید بر این نکته است که حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه هرگز شکست نخورد، بلکه کاملاً پیروز شد؛ زیرا به وظیفه شرعی و الهی خودش با کمال اخلاص عمل کرد و خدای حکیم از او خشنود و راضی است و به لقاء الله رسیده است و ... ولیکن در کلام سید ابن طاووس، حکمت فرمان کتاب و سنت به عزاداری و گریه بر شهادت سیدالشهداء علیه السلام بیان نشده است.

همچنین به عنوان یک مثال دیگر توجه بفرمایید به سخنی که نویسنده کتاب "روح مجرد" درباره سید هاشم موسوی حدّاد آورده است:

"در تمام دهه عزاداري، حال حضرت حدّاد بسيار منقلب بود. چهره سرخ مي شد و چشمان درخشان و نوراني؛ حال حزن و اندوه در ايشان ديده نمي شد؛ سراسر ابتهاج و مسرت بود. مي فرمود: چقدر مردم غافلند که براي اين شهيد جانباخته غصه مي خورند و ماتم و اندوه بپامي دارند. ... ". (14)

برای سنجش این سخن، شایسته است به این نکته عنایت شود که خاندان پاک عصمت و طهارت علیهم السلام به مناسبت شهادت حضرت امام حسین علیه السلام خودشان بارها گریسته و دیگران را به گریه واداشته اند و شاعران و مرثیه سرایان را تشویق کرده و به صراحت یادآور شده اند که هیچ مؤمنی نیست که حسین (ع) را یاد کند و یا نام حسین (ع) در نزد او گفته شود جز آنکه گریه می کند و ... به عنوان مثال به گزارشی درباره روش حضرت امام کاظم و حضرت امام رضا علیهما السلام در ایام محرم و نیز در هنگام مشاهده تربت امام حسین (ع) توجه بفرمایید:

1- "الأمالي للصدوق عن إبراهيم بن أبي محمود عن الرضا عليه السلام: كانَ أبي عليه السلام إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكا، وكانَتِ الكَآبَةُ تَغلِبُ عَلَيهِ حَتّى يَمضِيَ مِنهُ عَشَرَةُ أيّامٍ، فَإِذا كانَ يَومُ العاشِرِ كانَ ذلِكَ اليَومُ يَومَ مُصيبَتِهِ وحُزنِهِ وبُكائِهِ، ويَقولُ: هُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام. امالى صدوق به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام: وقتى ماه محرّم‏ مى‏رسيد، پدرم (حضرت امام موسی کاظم علیه السلام) خندان ديده نمى‏شد و پريشان‏حالى بر او سايه مى‏انداخت، تا اين كه ده روز از آن مى‏گذشت. وقتى روز دهم فرا مى‏رسيد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه‏اش بود و مى‏فرمود: «امروز، همان روزى است كه حسين عليه السلام كشته شده است». (15)

2- كامل الزيارات عن أبي بكّار: أخَذتُ مِنَ التُّربَةِ الَّتي عِندَ رَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، فَإِنَّها طينَةٌ حَمراءُ، فَدَخَلتُ عَلَى الرِّضا عليه السلام فَعَرَضتُها عَلَيهِ، فَأَخَذَها في كَفِّهِ، ثُمَّ شَمَّها، ثُمَّ بَكى حَتّى جَرَت دُموعُهُ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ تُربَةُ جَدّي.

ابو بكّار نقل می کند: مقدارى از خاك كنار سرِ امام حسين بن على عليه السلام را بر گرفتم كه گِل سرخ بود و بر امام رضا عليه السلام وارد شدم و آن را به ايشان عرضه كردم. آن را گرفت و بوييد و گريست و اشك‏هايش روان شد و آن گاه فرمود: «اين، تربت جدّم است». (16)

پس روش شادی کردن در روز عاشورا و خودداری از گریستن بر شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه با هر تحلیل و تفسیری که مطرح شود، ناروا و بر خلاف سیره اهل بیت علیهم السلام است.

  چرا در این دیدگاه، عزاداران سیدالشهداء (س) غافل شمرده شده اند؟

پاسخ نویسنده کتاب "روح مجرد" این است:عزاداری امام حسین علیه السلام

" ... صحنۀ عاشورا عالي‌ترين‌ مناظر عشقبازي‌ است‌؛ و زيباترين‌ مواطن‌ جمال‌ و جلال‌ إلهي‌، و نيكوترين‌ مظاهر أسماء رحمت‌ و غضب‌؛ و براي‌ اهل‌ بيت‌ عليهم‌السّلام‌ جز عبور از درجات‌ و مراتب‌، و وصول‌ به‌ أعلي‌ ذِروۀ حيات‌ جاويدان‌، و منسلخ‌ شدن‌ از مظاهر، و تحقّق‌ به‌ اصل‌ ظاهر، و فناي‌ مطلق‌ در ذات‌ أحديّت‌ چيزي‌ نبوده‌ است‌. تحقيقاً روز شادي‌ و مسرّت‌ اهل‌ بيت‌ است‌. زيرا روز كاميابي‌ و ظفر و قبولي‌ ورود در حريم‌ خدا و حرم‌ امن‌ و امان‌ اوست‌. روز عبور از جزئيّت‌ و دخول‌ در عالم‌ كلّيّت‌ است‌. روز پيروزي‌ و نجاح‌ است‌. روز وصول‌ به‌ مطلوب‌ غائي‌ و هدف‌ اصلي‌ است‌. روزي‌ است‌ كه‌ گوشه‌اي‌ از آنرا اگر به‌ سالكان‌ و عاشقان‌ و شوريدگان‌ راه‌ خدا نشان‌ دهند، در تمام‌ عمر از فرط‌ شادي‌ مدهوش‌ ميگردند و يكسره‌ تا قيامت‌ بر پا شود. ..." (17) به صورت خلاصه پاسخ ایشان این است که شهادت در راه خدا ، رسیدن به هدف و دستیابی به لقاء الله است پس جای خنده است نه گریه. همان طور که گفته شد این کلام، استنتاجی ناروا است. اینکه بیان شد نگرش کسانی چون جلال الدین مولوی و سید هاشم موسوی حداد به روز عاشورا، ناقص و یک بُعدی است به این جهت است که جنبه شخصی و فردی عاشورا را دیده ولی از جنبه اجتماعی شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه غفلت ورزیده اند. حتی در همین بُعد فردی هم فقط به کارنامه افتخارآمیز یک زندگی نگریسته ولیکن از پیوند عاطفی و انسانی و سابقه علاقه و دوستی غفلت کرده وگرنه عاشق از فراق معشوق می نالد و حاضر نیست کوچکترین خاری پای محبوبش را آزار دهد تا چه برسد به آنکه کشته و قطعه قطعه شود! گریستن بر حضرت امام حسین (ع)، ابراز احترام و محبت به آن محبوب الهی است. در نگرش شاعرانه مولوی متأسفانه به جنبه ایمانی، تربیتی و اجتماعی شعائر و دستورات دینی و حکمت روایات فراوان توصیه به گریستن و گریاندن برای امام حسین (ع) (18) توجه نشده است! و ... ولی نگرش اهل بیت علیهم السلام، الهی و کامل و جامع است و به همه ابعاد توجه شده یعنی با عنایت به جنبه های گوناگون انسانی، عاطفی، تربیتی، اجتماعی و ... به عزاداری و گریستن بر حضرت سیدالشهداء (ع) توصیه شده و ثوابهای فراوان برای بکاء و إبکاء و حتی تباکی در مصیبت شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه ذکر شده است.

  آیا می توان گفت که سخن مولوی درباره ضرورت شادی در عاشورا سخنی ذوقی است؟

بله این گونه برداشتها شاعرانه است که برای هیچ کس حجت و الزام آور نیست حتی برای خود شاعر. البته عرض شد که اصل پیام که پیروزی حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه باشد؛ کاملا صحیح است ولی توصیه به خندیدن و شادی در روز عاشورا، صحیح نیست. گفتنی است که نویسنده کتاب "روح مجرد" نیز متوجه شده که کلام مولوی و سید هاشم موسوی حداد، برداشت شخصی  است و به همین جهت مطلبی افزوده تا سخن او را تصحیح و تعدیل کند ولی مشکل را بیشتر کرده است! او نوشته است:

"بايد دانست‌ : آنچه‌ را كه‌ مرحوم‌ حدّاد فرموده‌اند، حالات‌ شخصي‌ خود ايشان‌ در آن‌ أوان‌ بوده‌ است‌ كه‌ از عوالم‌ كثرات‌ عبور نموده‌ و به‌ فناي‌ مطلق‌ في‌ الله‌ رسيده‌ بودند، و به‌ عبارت‌ دگر: سفر إلي‌ الله‌ به‌ پايان‌ رسيده‌، اشتغال‌ به‌ سفر دوّم‌ كه‌ في‌ الله‌ است‌ داشته‌اند. ... امّا سائر افراد مردم‌ كه‌ در عالم‌ كثرات‌ گرفتارند و از نفس‌ برون‌ نيامده‌اند، حتماً بايد گريه‌ و عزاداري‌ و سينه‌زني‌ و نوحه‌خواني‌ كنند تا بدينطريق‌ بتوانند راه‌ را طيّ كنند و بدان‌ مقصد عالي‌ نائل‌ آيند. اين‌ مجاز قنطره‌اي‌ است‌ براي‌ آن‌ حقيقت‌. همچنانكه‌ در روايات‌ كثيرۀ مستفيضه‌ ما را امر به‌ عزاداري‌ نموده‌اند تا بدينوسيله‌ جان‌ خود را پاك‌ كنيم‌ و با آن‌ سروران‌ در طيّ اين‌ سبيل‌ هم‌ آهنگ‌ گرديم‌. ..." (19)

البته در اینجا فعلاً از نقد و بررسی ادعای رسیدن به مقام عرفانی – عبور از عوالم‌ كثرات‌ و وصول به فناي‌ مطلق‌ في‌ الله‌- می گذریم ولیکن اشکال اساسی کلام نویسنده کتاب "روح مجرد" این است که توجه نکرده معنوی ترین و عارفترین انسانها، پیامبران الهی (علی نبینا و آله و علیهم السلام) و به ویژه رسول اکرم (ص) و نیز أئمه اطهار علیهم السلام هستند و اگر صحیح باشد که شخصی به خاطر رسیدن به کمال عرفانی، در روز عاشورا گریه نکند و بخندد؛ در این صورت نباید انبیاء و اولیای خدا بر شهادت سیدالشهداء سلام الله علیه گریه می کردند در حالی که بدون تردید پیامبران آسمانی و اوصیای آنان بر شهادت حضرت امام حسین علیه السلام گریسته و اشک ها ریخته اند.

  آیا شادی و خودداری از گریستن بر شهادت سیدالشهداء سلام الله علیه به بهانه عرفان؛ شگفت آور نیست؟!

بله این ادعا مانند سخن کسانی است که می گویند ما به مقام یقین و عرفان رسیده و دیگر نماز نمی خوانیم! در صورتی که رسول اکرم صلوات الله علیه و آله تا آخرین روزی که در این دنیای فانی بود، حتی یک نمازش را ترک نکرد و همه را بدرستی بجا آورد و حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه نیز همواره نماز را اقامه می کرد و فرمود: "... فَإِنَّهُ يَعلَمُ أنّي احِبُّ الصَّلاةَ لَهُ و تِلاوَةَ كِتابِهِ." (20) یعنی: ... خدا مى‏داند كه من، نماز گزاردن براى او و تلاوت كتابش را دوست دارم‏. و حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه حتی در روز عاشورا نیز نماز اول وقت و نماز جماعت را برپاداشت. ...

و جان کلام این است که این مدعیان معنویت و عرفان در طلبش بی خبرانند. ... اسم عرفان را می گویند و از حقیقتش بی خبرند. استاد شهید مطهری نوشته است:

ربيع بن خُثَيم -خواجه ربيع- که يكى از هشت زاهد معروف دنياى اسلام شمرده شده؛ اين مرد كارش عبادت بود و يك كلمه به اصطلاح حرف دنيا نزد. تنها جمله‏اى كه غير از ذكر و دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على فرزند عزيز پيغمبر را شهيد كرده‏اند؛ چند كلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنين حادثه‏اى: واى بر اين امّت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند! مى‏گويند بعدها استغفار مى‏كرد كه چرا من اين چند كلمه را كه غير ذكر بود به زبان آوردم! (21) روشن است که چنین شخصی -خواجه ربيع- با آنکه می پندارد زاهد است ولی حقیقت زهد را نشناخته است و هرچند می خواهد همیشه اهل ذکر باشد ولیکن با واقعیت ذکر و یاد خدا آشنا نیست.عزاداری امام حسین علیه السلام

آیا می توان گفت در حقیقت بین گریه بر امام حسین علیه السلام و حفظ گوهر ایمان در جامعه ، ارتباطی مستحکم وجود دارد؟

بله این کلام شما کاملا متین و صحیح است. بوسیله گریه و جاری شدن اشکها، محبت و وابستگی عواطف و احساسات بیشتر می شود و با برقرار شدن پیوند عاطفی و ایمانی بین عموم مردم و حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه، ایمان مردم به خداوند متعال و دین مبین اسلام و محبت آنان نسبت به اولیای الهی و ارزش های اسلامی تقویت می شود. پاسخ استاد شهید مطهری به این پرسش که "چرا در دین مبین اسلام، مطلوب است که مردم بر شهید بگریند؟"، خواندنی و تأمّل‌برانگیز است: زيرا شهيد حماسه آفريده است و گريه بر شهيد، شركت در حماسه او و هماهنگى با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست." (22) آری گریه بر شهید به ویژه گریستن بر سیدالشهداء علیه السلام، عبادتی است که خدای متعال دوست دارد و تزریق آمپول معنویت به روح انسان و جامعه است که زندگی و بیداری می آورد و ارزشهای انسانی و اسلامی را زنده می سازد و ...

 نظر امام خمینی رضوان الله علیه در این زمینه چیست؟

امام خمینی در حقیقت فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت را در دوران معاصر زنده کرد و حماسه حسینی را سرمشق و درس زندگی در جوامع اسلامی قرار داد و با الگوپذیری از نهضت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه، انقلاب مبارک اسلامی را در ایران پدید آورد. او گریستن و عزاداری برای سیدالشهداء را از برترین تقرب ها به سوی خدای متعال شمرده و خودش در روز عاشورا مراسم عزاداری برپامی کرد و خود اشکها می ریخت و ... حضرت امام خمینی(س) برای عزاداری سالار شهیدان دو ثمره مهم بیان کرده و می‌فرماید: «عزاداری برای حضرت سید الشهداء از افضل قربات و آدم‌ساز است». (23) و نیز بزرگداشت شهادت سیدالشهداء علیه السلام را سرمایه تکامل فرهنگی شمرده و چنین فرموده است: «بهترین وسیله برای تعلیم و تربیت، مجالس عزاداری حضرت سید مظلومان است که در آن‌ها مواعظ و احکام بیان می‌شود». (24)

 تعبیر سیدالشهداء مخصوص حضرت امام حسین علیه السلام است؟

بله این لقب ویژه ایشان و به معنای سَرور شهیدان است. البته تا قبل از عاشورا به حضرت حمزه سیدالشهداء گفته می شد. همان طور که استاد مطهری نوشته است: بعد از حادثه عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام كه همه شهادتها را تحت‏الشعاع قرار داد، لقب «سيد الشهداء» به ايشان انتقال يافت. البته به جناب حمزه هم سيد الشهداء گفته و مى‏گوييم، ولى سيدالشهداى مطلق، امام حسين(ع) است. يعنى جناب حمزه سيدالشهداى زمان خودش است و امام حسين عليه السلام سيدالشهداى همه زمانهاست، آن‏چنان‏كه مريم عذرا «سيدة النساء» زمان خودش است و صديقه كبرى «سيدة النساء» همه زمان ها. قبل از شهادت امام حسين(ع) آن شهيدى كه سمبل گريه بر شهيد بود و گريه بر او مظهر شركت در حماسه شهيد و هماهنگى با روح شهيد و موافقت با نشاط شهيد به شمار مى‏رفت حضرت حمزه(ع) بود، و بعد از شهادت امام حسين اين مقام به ايشان انتقال يافت. (25)

نتیجه نهایی بحثی که مطرح شد؛ چیست؟

در پایان ما افتخار می کنیم که پیرو اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستیم و همان مسیری را می پیماییم که آنان رفتند و در غم و شادی همان گونه عمل می کنیم که آنها کردند و پیروزی و شکست را همان طور معنا می کنیم که آن پیشوایان هدایت به ما آموختند و همچنین تکامل و انحطاط را با همان ترازو می سنجیم که آن آبرومندان درگاه الهی به ما نشان دادند. سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام؛ شاخصی روشن برای شناسایی صراط مستقیم است. و در پایان همان گونه که رسول اکرم (ص) دعا می کرد؛ عرضه می کنیم:  أحبّ اللهُ من احبَّ حسینا علیه السلام. (26) خدا دوست بدارد هر کسی را که حضرت امام حسین علیه السلام را دوست می دارد. و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین.

پی نوشت ها:

1- آل عمران / 31.

2- مصباح المتهجّد: ص 782، المزار الكبير: ص 473 ح 6، الإقبال: ج 3 ص 65 نحوه، بحار الأنوار: ج 101 ص 303 ح 4. بنا بر نقل دانشنامه امام حسين «عليه السلام» بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج‏10، ص: 102.

3- كامل الزيارات: ص 216 ح 313، فضل زيارة الحسين عليه السلام: ص 41 ح 14 عن إسحاق بيّاع اللؤلؤ نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 279 ح 5. بنا بر نقل دانشنامه امام حسين «عليه السلام» بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج‏10، ص: 102.

4- نهج البلاغه، خطبه 121. [همانا هزار ضربه شمشير براى من از مردن در بستر آسان‏تر است.]

 5- نهج البلاغه، خطبه 5. [به خدا سوگند انس پسر أبي طالب به مرگ از انس كودك به پستان مادرش بيشتر است.]

 6- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3/ ص 312.

 7- نهج البلاغه، نامه 23. [و من نيستم جز مانند جوينده آبى كه بدان برسد، و يابنده‏اى كه به خواسته‏اش دست يابد.]

8- لهوف، ص 25.

9- تحف العقول، ص 245.

10- مقتل مقرم، ص 146.

11- مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (حماسه حسينى(1 و 2))، ج‏17، ص 567- 568.

12- نگاه کنید به: فلسفه شهادت، ص 16- 20.

13- اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 4- 5.

14- کتاب روح مجرد، ص 78.

15- الأمالي للصدوق: ص 191 ح 199، الإقبال: ج 3 ص 28، روضة الواعظين: ص 187، بحار الأنوار: ج 44 ص 284 ح 17. بنا بر نقل دانشنامه امام حسين «عليه السلام» بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج‏10، ص: 104.

16- كامل الزيارات: ص 474 ح 723، بحار الأنوار: ج 101 ص 131 ح 56. بنا بر نقل دانشنامه امام حسين «عليه السلام» بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج‏10، ص: 106.

17- روح مجرد، ص 78- 79.

18- بحارالانوار ج 45، ص 257. و ...

19- روح مجرد، ص85- 86.

20- حكمت نامه امام حسين «عليه السلام»، ج‏1، ص 428. به نقل از ملهوف، ص 150.

21- مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (آزادى معنوى)، ج‏23، ص: 500- 501.

22- قيام و انقلاب مهدى عليه السلام از دیدگاه فلسفه تاریخ به ضمیمه شهید" در مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج‏24، ص 465.

23- استفتائات امام خمینی، ج 10، ص 634،  س 12555.

24- همان، س 12556.

25- قيام و انقلاب مهدى عليه السلام از دیدگاه فلسفه تاریخ به ضمیمه شهید" در مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج‏24، ص 466.

26- المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 194 ح 4820، مسند ابن حنبل: ج 6 ص 177 ح 17572، الأدب المفرد: ص 116 ح 364، المصنّف لابن أبي شيبة: ج 7 ص 515 ح 22، المعجم الكبير: ج 3 ص 33 ح 2589، تهذيب الكمال: ج 6 ص 401؛ كامل الزيارات: ص 116 ح 127، كشف الغمّة: ج 2 ص 273، بحار الأنوار: ج 43 ص 271 ح 36. بنا بر نقل                        دانشنامه امام حسين «عليه السلام» بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج‏1، ص 250.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • منتشرشده: ۱
  • در صف بررسی: ۰
  • غیرقابل‌انتشار: ۱
  • حمیدرضا نظری IR ۱۳:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۷/۲۰
    دو داستان عاشورایی کودکان تشنه سرزمین من نویسنده: حمیدرضا نظری *کودکان تشنه سرزمین من ماه محرم است و در گوشه و كنار شهري بزرگ و درخياباني سرشار از جمعيت سياه پوش و عزادار، مردان زنجيرزن و زنان سوگوار و کودکان تشنه سرزمین من، در هوايي گرم و طاقت فرسا، حكايت مظلوميت حسين بن علي(ع) و اهل بيت و فرزندان غمگين دیار كربلا را فرياد مي زنند و اشك ماتم می ریزند... آري؛ اينك کودکان عاشق و تشنه سرزمین من، براي هميشه و تا به ابديت، همچنان در سوگ يك عشق ناتمام و جاودان، خواهند گريست... **** مرد عكاس، در حال قدم زدن در مغازه، با بي تابي به گوشي همراه و تلفن روي ميز نگاه مي كند تا يكي از آن دو وسيله ارتباطي به صدا درآيد و او را از نگراني بیرون بیاورد. بر صفحه گوشي، عكسي از مرد عكاس در كنار جواني با موهاي مجعد و چشم هاي خندان ديده مي شود. در خيابان صداي دسته هاي عزاداران حسيني به گوش مي رسد كه گروه گروه از مقابل مغازه عكاسي مي گذرند و دور مي شوند. مرد با دستهايش، سرش را مي فشارد و خيالش را به راهي دور مي دهد تا از انتظار و دلهره درونش بكاهد. صداي زنگ تلفن، باعث مي شود كه مرد با عجله خودش را به گوشي برساند: " الو!... توئي زن داداش؟!... بهتري؟!... نه، خبري نشده... نگران نباش... انشاء ا... كه چيز زياد مهمي نيست. خودتو ناراحت نكن! گفتم که؛ دوستش مي گفت يه تصادف ساده بوده و عملش هم راحته... چي؟!... آلمان؟!... مگه رفتن به اونجا به اين آسونيه؟!... الان فقط بايد توكل به خدا كنيم و منتظر باشيم... نگراني نداره كه؛ دكترهاي آلماني... اين چه حرفيه؟ مگه مي شه من بي خيال باشم؟! مجيد داداشمه؛ تنها داداشم... حالا گوشي رو قطع كن، چون دوستاي دانشگاش قراره بعد از عمل، از بيمارستان بهم زنگ بزنن... باشه، خيالت راحت؛ فورا بهت خبر مي دم. به اميد خدا خبرهاي خوبي بهمون مي رسه... باشه... فعلا خداحافظ... خداحافظ!" مرد عكاس گوشي تلفن را سرجايش مي گذارد و از جا بلند مي شود و در حالي كه اشك هايش را پاك مي كند، از پشت پنجره مغازه به دسته هاي عزادار خيابان چشم مي دوزد: " يا حسين، خودت كمكش كن!" **** در خانه ای کوچک، در دل شهری بزرگ، پسربچه اي پارچه خیس روی پیشانی گُرگرفته اش را بر می دارد و آن را روی میز کنار دستش می گذارد. او در حالي كه تب و لرز دارد و در رختخواب بیماری دراز کشیده است، با كنجكاوي به صداي پدر و مادرش در فاصله ای نزدیک گوش مي كند. پدر، دكمه پيراهن سياهش را مي بندد و به قصد بيرون رفتن از خانه، به سمت در خروجی حركت مي كند: " امروز نذار از خونه بره بيرون؛ سنج رو ازش قايم كن و حواست بهش باشه!" مادر نگاهش را از اتاق پسربچه مي گيرد و به مرد مي دهد:" من كه از پسش برنمي آم، اگه خواست بره، چكار كنم؟" پدر با صداي بلند و رو به اتاق، طوري كه صدايش به گوش پسربچه برسد، داد مي زند:" مي گم به هيچ وجه نبايد از خونه بره بيرون؛ مي فهمي خانم؟! اين بچه تب داره، مريضه؛ توي جمعيت و زير دست و پا، تلف مي شه!... داروهاش رو بده و بازم پاشويه اش كن... من ديگه بايد برم!... خيالم راحت باشه؟! " لبخندی کم رنگ بر لب خشک و صورت عرق کرده پسربچه نقش می بندد:" خب برو ديگه؛ بچه ها منتظرن!" او كمر راست مي كند و در رختخواب مي نشيند و سپس به آرامي و مخفيانه يك جفت سنج كوچك از زير تخت بيرون مي آورد و... لحظاتي بعد از بسته شدن در حياط، دست پسربچه، در را باز و چشمهايش با احتياط مسير عبور پدر را دنبال می کند. پدركه مشكوك شده، رو بر مي گرداند و به در خانه خيره مي شود و پس از اطمينان، با آرامش به راهش ادامه مي دهد. پسر با بدني تب دار و خيس، از تپه خاكي محله پايين مي آيد و به آرامي، سنج را به هم مي كوبد. صداي آهنگين سنج به مرور زمان شكل و ريتم خاصي به خود مي گيرد و به گوش مي رسد. پنجره اي باز مي شود و پسر بچه دوم، در حالي كه سرش را با باند بسته است، محتاط و با هراس از نگاه تیزبین مادر به كوچه نگاه مي كند... پنجره اي ديگرگشوده مي شود و پسربچه سوم با يك دست شكسته و يك زنجير سينه زني، با شتاب زياد و قبل از آن كه دست كسي به او برسد، از خانه بيرون مي زند و خودش را به كوچه اصلي مي رساند... پسربچه چهارم با پايي باندپيچي شده و طبل كوچكي بر گردن، از پشت بام به كوچه و بچه ها مي نگرد و به قصد پريدن از بلندي، به زمين خاكي زير پايش خیره می شود و... لحظاتي بعد صداي موزون و محزون مارش عزاداران كوچك حسيني، سراسر كوچه و محله را دربرمي گيرد و بر گوشه چشم پدر كه به شکل پنهانی، نظاره گر كودك تب دار خود و ديگر كودكان سياه پوش و تشنه است، اشك ماتم مي نشاند... **** ماه محرم است و در گوشه و كنار شهري بزرگ و درخياباني سرشار از جمعيت سياه پوش و عزادار، مردان زنجيرزن و زنان سوگوار و کودکان تشنه سرزمین من، در هوايي گرم و طاقت فرسا، حكايت مظلوميت حسين بن علي(ع) و اهل بيت و فرزندان غمگين دیار كربلا را فرياد مي زنند و... مرد عكاس، همچنان به گوشي همراه و تلفن روي ميز مغازه چشم دوخته است تا از کشور آلمان و بيمارستان و اتاق عمل برادرش مجيد، خبري امید بخش دريافت كند و... انتظار مرد بيش از حد به درازا كشيده و او ديگر تحمل ندارد. فضاي دلگير و بي روح مغازه عكاسي نفس او را تنگ كرده است. لحظاتي بعد مرد با بي حوصلگي گوشي همراه خود را بر مي دارد و به سمت بيرون حركت مي كند كه در آستانه در، صورت پسر بچه بيمار، در مقابلش ظاهر و مانع جلو رفتن گام هاي او مي شود. پسر بچه در حالي كه دو سنج كوچك در دست دارد و از شدت تب، بر خود مي لرزد، با نگاهي ملتمسانه و با لب هايي تشنه، به چشم هاي مرد نگاه مي كند:" من آب مي خوام عمو!" - آب؟! مگه اينجا سقاخونه اس؟! حالا آب از كجا بيارم تو اين هيري ويري؟! پسربچه، زبانش را بر لب هاي خشكش مي مالد و چشم هاي كوچكش را مي بندد:" تشنمه عمو جون!" - برو خودتو به دسته هاي سينه زني و زنجيرزني برسون و تا مي خواي آب بخور! مگه صداي نوحه شون رو نمي شنوي و علم و كتل و بيرق شون رو نمي بيني بچه؟! اشك در گوشه چشم هاي پسر بچه لانه مي كند:"من تشنمه عموجون، آب مي خوام!" - من چيكار كنم بچه؟! د برو بذار به بدبختيام برسم! تو هم وقت گير آوردي ها!... پسر بچه همچنان بر سر جاي خود ايستاده و بغض كرده و دلشكسته به مرد نگاه مي كند. مرد با كلافگي و ناراحتي به سمت يخچال گوشه مغازه مي رود و در آن را باز مي كند:" الله اكبر... حالا چه گيري داده اين بچه؛ وِل كُن هم نيست!... صبر كن بهت آب بدم و از دستت خلاص شم بچه!" او از شيشه درون يخچال يك ليوان آب سرد و گوارا مي ريزد و پس از بستن در يخچال به سمت در خروجي حركت مي كند، اما برخلاف انتظار او، اثري از پسربچه نيست. "اي بابا! چقدر هم زود رنجه!" مرد از مغازه بيرون مي آيد و پسر بچه را مي بيند كه هر لحظه از او دور و دورتر مي شود؛ در حالي كه با گام هاي خسته و لرزان و به آرامي و با ريتم عزا و درد، سنج را به صدا در می آورد. مرد پس از قفل كردن در مغازه، غمگين و پشيمان به دنبال پسربچه حركت مي كند: "صبركن بچه!... كجا مي ري؟! مگه آب نمي خواستي عموجون؟! می گم صبركن؛ مگه تشنه ات نيست؟!..." هر لحظه كه مي گذرد از سرعت حركت و راه رفتن پسر بچه و مرد كاسته مي شود و آن دو در حالتي كُند و بسيار آرام به سمت جلو حركت مي كنند. مرد در حالت اسلوموشن، در حالي كه با يك دست، ليوان را به سمت پسربچه گرفته و با دست ديگر، او را به نوشیدن آب دعوت می کند، به سوي مقصدی نامعلوم گام بر می دارد، اما هر چه مي گذرد، فاصله بين آن ها بيشتر و بيشتر مي شود. پسربچه و مرد، پس از عبور از تونلي طولاني و تاريك، از سياهي خارج مي شوند و به سوي هاله اي از نور و روشنايي پيش مي روند. ديگر هيچ چيز و هيچ كس جز آن دو ديده نمي شود و حتي صداي دسته عزاداران و همهمه خیابان و جمعیت و فضاي اطراف به گوش نمي رسد و سكوت و نور، همه جا را مي پوشاند و تنها، صدايي به گوش مي رسد كه به شكل ممتد و محزون، نام مبارك حسين(ع) را زمزمه مي كند؛ نامي كه به مرور زمان بر كوچه و خيابان و محله و شهر طنين انداز مي شود و همه جا را دربر مي گيرد... لحظاتي بعد، همزمان با انعكاس نام حسين، صداي زنگ گوشي همراه مرد شنيده مي شود. مرد در حالي كه ليوان آب را به سمت جلو گرفته و سوگوارانه در عزای حسین سینه می زند، به آرامی همچنان به دنبال پسر بچه، قدم بر مي دارد، اما گویی آن دو هرگز به يكديگر نخواهند رسيد... **** ماه محرم است و در گوشه و كنار شهري بزرگ و درخياباني سرشار از جمعيت سياه پوش و عزادار، مردان زنجيرزن و زنان سوگوار و کودکان تشنه سرزمین من، در هوايي گرم و طاقت فرسا، حكايت مظلوميت حسين بن علي(ع) و... زني جوان در حالي كه پريشان و غمگين به نظر مي رسد و در خيالات تلخ و شيرين خود غوطه ور شده، چشم هاي اشكبار و منتظرش را از قاب عكس روي ديوار مي گيرد و به تلفن روي ميز اتاق نگاه مي كند. در عكس، او در كنار جواني با موهاي مجعد و چشم هاي خندان، در لباس عروسي ديده مي شود كه به يكديگر لبخند مي زنند. صداي زنگ خانه به گوش مي رسد و زن هراسان از جا بلند مي شود و با عجله به سمت حياط حركت مي كند... دست زن، در را باز مي كند و در مقابل خود، پسربچه اي تب دار و بيمار را مي بيند كه دو سنج كوچك در دست دارد. پسربچه ملتمسانه به چشم هاي نگران زن نگاه مي كند:" من آب مي خوام عمه!" زن، مشكوك به خيابان و پسربچه چشم مي دوزد:" آب؟!... چرا نمي ري خونه تون آب بخوري؟!" پسربچه زبانش را بر لب هاي خشكش مي مالد و چشم هاي كوچكش را مي بندد:" تشنمه عمه جون!" زن به جمعيت و دسته هاي عزادار خيابان نگاه مي كند و سرش را تكان مي دهد:" توي اين همه آدم و دسته عزادار، يكي نبود يه ليوان آب بهت بده؟!" اشك در گوشه چشم هاي پسر بچه لانه مي كند:" تشنمه عمه جون، آب مي خوام!" - باشه، صبر كن الان برات مي آرم! و به سمت اتاق حركت مي كند و لحظاتي بعد با يك ليوان و يك پارچ شربت خوش رنگ بر مي گردد:" بفرما پسرجون!" پسربچه با خوشحالي و با لذت تمام، ليوان شربت را به لب نزديك مي كند و لحظاتی بعد لبخند مي زند: "آخيش!... دست شما درد نكنه... خداحافظ!" او ليوان را به زن پس مي دهد و زن بعد از بستن در، مي خواهد باز هم به سمت اتاق برود كه مجددا صداي زنگ به گوش مي رسد:" بازم سلام عمه!" - سلام عزيزم! چيزي مي خواي؟! پسربچه، شرم زده سرش را پايين مي اندازد:" يه ليوان ديگه؛ آخه خيلي خوشمزه اس!" - بفرما! نوش جونت! - خيلي ممنون!... ديگه راست راستكي خداحافظ!! - خدا نگهدار... مواظب خودت باش پسرجون! زن براي چندمين بار، لبخندزنان به سمت اتاق حركت مي كند كه باز هم صداي زنگ در شنيده مي شود. " باز ديگه چيه آقا كوچولو؟!" زن سرش را بالا مي آورد و به روبرويش نگاه مي كند. مرد عكاس، با يك دسته گل و يك جعبه شيريني در حالي كه از فرط خوشحالي اشك مي ريزد، رو به زن مي خندد: " مژده، زن داداش؛ عمل مجيد... داداش مجيدم... خدايا، شكرت!... اي حسين جان (ع)..." **** ... و اینک همچنان ماه محرم است و در گوشه و كنار شهري بزرگ و درخياباني سرشار از جمعيت سياه پوش و عزادار، مردان زنجيرزن و زنان سوگوار و کودکان تشنه سرزمین من، در هوايي گرم و طاقت فرسا، حكايت مظلوميت حسين بن علي(ع) و اهل بيت و فرزندان غمگين دیار كربلا را فرياد مي زنند و اشك ماتم می ریزند... آري؛ اينك کودکان عاشق و تشنه سرزمین من، براي هميشه و تا به ابديت، همچنان در سوگ يك عشق ناتمام و جاودان، خواهند گريست... * اشکی به پهنای تاریخ *نوشته: حمیدرضا نظری اي دوست! آيا مي شنوي؟! صداي كاروان عاشقان در تشنه ترين و خشك ترين سرزمين خدا را مي گويم؛ كارواني تنها و غريب كه چشم به آسمان خون رنگ و چهره نوراني قافله سالارش دوخته است؛ قافله سالاري كه در انديشه زندگي سخت اهل بیت و اسارت جانخراش اصحاب و خاندانش و آينده نامعلوم كودكانش به سر مي برد و... **** من درهمين لحظه، در قطار مترو كرج- تهران نشسته و به زندگي و تلخي ها و شيريني های روزگار مي اندیشم. قطار همچنان به نرمي به راه خود به سوي پایتخت ادامه مي دهد و صداي سوگواران حسين بن علي(ع) و نواي محزون موسيقي از بلندگو، مرا به گذشته ها و سرزمين هاي دور مي برد... به آرامي گذشت زمان و لحظات و دقايق خود را به دست فراموشي مي سپارم و سرم را به شيشه واگن تكيه مي دهم و به مناظر اطراف ريل و تپه هاي مقابلم مي نگرم كه هر لحظه از ديد من دور و دورتر مي شوند. لحظاتی بعد، چشمهايم را به روی واگن و ريل و فضای بیرون قطار مي بندم و هر زمان از زمین و زمانه خویش بیشتر و بیشتر فاصله می گیرم و... گويي اكنون ديگر در قطار مترو حضور ندارم و مسافر شهر بزرگ تهران نيستم؛ ناگهان پرنده خيالم به پرواز در مي آيد و در آسمان پاک خدا اوج می گیرد و پس از عبور از ابرها و کوه های سر به فلک کشیده، به سوی یک افق وسیع و ناشناخته رهسپار می شود؛ اينك دلم مي خواهد به زمان و سرزميني غريب و بسيار دور پرواز كنم تا شايد اشكي به پهناي تاريخ، همه وجودم را شست و شو دهد و... **** " اينجا ديگر كجاست؟!..." كاروان عاشقان از حركت مي ايستد. همه جا بيابان است و خشكي و "حسين" در انديشه شناخت اين سرزمين گرم و تشنه... امام دستهايش را سايبان چشمها كرده و به مکانی بسیار دور مي نگرد؛ جايي كه سياهي مي زند و نشان از زندگي و حضور آدميزاد با خود دارد:" آنجا كجاست اي جماعت؟!" - غاضريه، فرزند رسول خدا! - آيا با نام ديگر هم خوانده مي شود؟ - آري، نينوا؛ در شرق آن، حائر قرار دارد. - ديگر؟! - كربلا! - كربلا؟!! امام با شنيدن نام كربلا، به آسمان چشم مي دوزد:"همين جاست؛ سرزمين اندوه و بلا همين جاست؛ در اين ديارغريب، زمين و زمان به حال ما خواهند گريست..." صداي زوزه باد، در صحرا مي پيچد و با خود نعره وحشيانه هزاران سرباز مسلح را به ارمغان مي آورد... " آنجا را ببينيد؛ آن چيست؟!" - لشکر بی انتهای دشمن است كه به اين سوي مي آيد... خدايا! ما را و كودكان مظلوم ما را از شر اینان برهان!... ... مردان تشنه خون، به خيمه هاي امام و يارانش چشم دوخته اند تا فرمانده بزرگ، ابن سعد فرمان صلح و يا حمله را صادر كند. ابن سعد در فكر است و صداي عبيدالله بن زياد، در ذهن او بر هر انديشه اي چيره گشته است: " تو فرمانرواي بزرگي خواهي شد ابن سعد؛ شهر زيباي ري، زنان چشم مست آن ديار..." ابن سعد پريشان و سردرگم است و حال و روز خود را نمي فهمد: " به خدا و رسولش در روز رستاخيز چه بگويم؟ چگونه دستم را به خون حسين آلوده كنم؟ چگونه از او براي فرزند معاويه بيعت بگيرم؟" صداي حسين بن علي(ع) در فضا طنين انداز است كه:" اي مردم كوفه! اينك شما را چه شده است؟! آيا شما همان جماعت نيستيد كه بيعت با مرا پذيرفتيد و من و خاندانم را به ديار خود فرا خوانديد؟ آيا اين هنگامه عظيم، براي كشتن فرزند علي است؟!" شمر، جلو مي آيد و در برابر ديدگان همه با لبخندي زهرآگين به سويي اشاره مي كند: " اي حسين! آيا آب فرات را مي بيني كه چگونه موج مي زند و لبان تشنه كودكانت را به خود فرا مي خواند؟! به خدا سوگند قطره اي از آن نخواهند چشيد تا اين كه جام مرگ را جرعه جرعه بنوشند!" ابن سعد به يكباره از جاي برمي خيزد و تيري در چله كمان مي گذارد و به سوي خيمه امام نشانه مي رود: " اي سپاهيان من! ببينيد و به امير بزرگ، يزيد ابن معاويه خبر دهيد كه اولين تير را، من به سوي خيمه حسين پرتاب كردم؛ آري من بودم؛ ابن سعد!" ... غوغايي عجيب و خونين سر مي گيرد و صدای پای سم اسبان و غریو شادی سواران سپاه یک نبرد نابرابر و ناجوانمردانه، در صحرای کربلا به گوش می رسد و هر لحظه اجسادي پاك بر خاك و خون مي غلتند و از هر گوشه اي صداي فريادي جانسوز شنيده و دستهايي به سوي آسمان دراز مي شود... خدايا! اين صحراي تشنه در خود چه دارد؟ وزش باد، خون و جنگ و فرياد، تلالو برق شمشيرها، اجساد مطهر كاروان حق و عدالت، صداي شيون زن ها و بچه ها، آفتاب داغ، سرزمين خشك و خنده وحشيانه سربازان؛ سربازانی که با دندان های خون آشام و چشم های دریده، آماده هجوم به خیمه های اهل بیت هستند؛ خیمه هایی که صدای فریاد و فغان زنان و کودکان مظلومش همه دشت خشک کربلا را دربر گرفته است و... در هیاهوی ستیز حق و باطل؛ ندایی به بلندای تاریخ به گوش می رسد؛ ندایی که شاید بتواند شرف و غیرت آدمیان را به جوش آورد:" هل من ناصر ینصرنی؟ " آیا کسی هست تا حسین را یاری کند؟... آیا کسی به این فریاد و دعوت یاریخواهی او پس از رشادت و شهادت یاران و خویشان و فرزندانش لبیک خواهد گفت؟ آیا... و اينك امام يكه و تنها به ميدان مي آيد... ابن سعد وحشت زده به طرف سواران خود فرياد مي زند: " شتاب كنيد نگهبانان؛ حسين به ميدان مي آيد!" سربازان خود را به عرصه پيكار مي رسانند تا با قافله سالار به نبرد بپردازند. ابرها به جنب و جوش در مي آيند و گويي آسمان مي خواهد بر خاك تشنه ببارد... در ميدان كارزار، فریاد شيهه اسبان و هياهو و غوغای سپاه خصم و صدای چكاچك شمشيرها، دل آسمان را مي شكافد و... به يكباره ضربه اي بر پشت امام مي نشيند و بلافاصله چند نيزه در بدنش فرو مي رود و از خيمه ها، صداي فریاد جانسوز حضرت زينب (س) بر خاك خونين كربلا، به گوش می رسد:" برادرم؛ حسين!..." ابن سعد نمي تواند چنين صحنه اي را باور كند:" حسين و شكست؟! حسين و زانو زدن بر خاك؟! حسين و مرگ؟!" شمر در حالي كه شمشيري به دست دارد، از كنار ابن سعد مي گذرد تا خود را به صحنه كارزار برساند. " كجا مي روي شمر؟" - به سراغ حسين! - حالا كه تواني در بدن ندارد؟! صداي قهقهه وحشيانه شمر، بر صحراي مصيبت و بلا، مُهر سكوت مي زند:" من با سر او كار دارم!" شمر سپاهيان را كنار مي زند و به چهره خون آلود حسين مي نگرد. سپس در حالي كه زانو مي زند، شمشير را زير گلوي مبارك امام مي گذارد و... به ناگهان صداي رعب انگيز رعد، زمين و زمان را به لرزه درمي آورد و همه جا رنگ خون به خود مي گيرد و چند صدا به طور همزمان، نام "حسین" را فریاد می زنند... صدا به گونه اي است كه انگار تمام عالم، فرياد مي زند. **** ... صدايي از همين نزديكي ها مرا به خود مي آورد و زمان حال را به من يادآور مي شود:" آقا! پياده نمي شي؟!" - چي شده؟! من كجام؟! - چيزي نشده؛ ما به آخر خط رسيديم و شما بايد مثل بقيه مسافرا از قطار خارج بشين! متصدي سكوي ايستگاه مترو تهران است كه... پس از تشكر و خداحافظي با او، از فضاي مترو خارج و وارد پياده رو خيابان مي شوم تا در دريايي از آدم هاي بزرگ ترين شهر سرزمينم، در سوگ سالار شهيدان براي هميشه و تا به ابديت، خون بگريم و... اي دوست! آيا مي شنوي؟! صداي كاروان عاشقان در تشنه ترين و خشك ترين سرزمين خدا را مي گويم؛ كارواني تنها و غريب كه چشم به آسمان خون رنگ و چهره نوراني قافله سالارش دوخته است؛ قافله سالاري كه در انديشه زندگي سخت اهل بیت و اسارت جانخراش اصحاب و خاندانش و آينده نامعلوم كودكانش به سر مي برد و... گويي اكنون ديگر در بزرگ ترين شهر سرزمينم نيز حضور ندارم و با عصرخويش، فاصله ها دارم؛ باز هم دلم مي خواهد پرنده خيالم به پرواز درآيد و درآسمان پاک خدا اوج بگیرد و پس از عبور از ابرها و کوه های سر به فلک کشیده، به سوی یک افق وسیع و ناشناخته رهسپار شود؛ اينك مي خواهم به زمان و سرزميني غريب و بسيار دور پرواز كنم تا شايد اشكي به پهناي تاريخ، همه وجودم را شست و شو دهد و...